Graven Image

 

ترجمه انفرادی 1

 

استاد: سرکار خانم  لطیفی

دانشجو: م.ص

شماره دانشجویی : :::

 ترجمه ی فارسی به انگلیسی

از صفحه ی 93 تا  113    کتاب 50 great short stories

 

Graven Image

 

By John O'Hara

 

تندیس

اثر جان اوهارا

 

 

در یک آن، اتومبیل پیچید. راننده ی شیک و مرتبی داشت که منتظر ماند دو تاکسی جلویی  کناربکشند و کمی جلوتر از آنها  ایستاد. دربان درب عقبی خودرو را باز کرد ، مرد کوتاه قد و کوچک اندامی پیاده شد، رو به دربان  با علامت رضایت سرش را تکان داد و

 به راننده گفت: " منتظر بمان"

دربان پرسید: "  مدت زیادی اینجا تشریف خواهید داشت؟"

مرد کوتاه قد پرسید : " چرا؟"

_" اگر قصد دارید زمان کوتاهی اینجا تشریف داشته باشید بگم ماشین شما را همین جا در ردیف اول پارک کنند."

معاون وزیر گفت: " در هر صورت ، همین جا بماند "

دربان گفت: " حتمأ ، قربان "

احترام گذاشت و همینطور  که داشت به ورود معاون وزیر به هتل  نگاه میکرد کمی اخمهایش  گره خورد. با خودش گفت: " این یک ورود طولانی بود و نسبت به بقیه وقت بیشتری گرفت، زودتر یا دیرترهمه ی آنها..."

درب ماشین بعدی را باز کرد و سرهنگ و سرگرد را با عنوانشان مورد خطاب قرار داد و به ماشین معاون وزیر که حالا کمی جلوتر در مسیرورودی  هتل  پارک بود هیچ توجهی نکرد.

معاون وزیر به دفعات در جریان کارهایش در سالن اصلی پذیرایی سخنرانی کرده بود.

مردی پرسید: " جو ! چرا عجله داری ؟ "

معاون به او لبخندبی زد و سری تکان داد.

اغلب او را آقای معاون صدا میزدند ، بعضی مواقع خیلی رک و پوست کنده ؛ دست راست واشنگتون پیر . اما بیشتر موارد او را با لقب زشتی که آمریکایی ها از بیان آن شرم داشتند صدا میزدند. وقتی که از سالن انتظار می گذشت خودش دو نفررا با عنوانی که در کاخ سفید داشتند خطابشان کرد؛ اشخاصی که اوبرای حفظ موقعیت خود نزد رییس مجبور به تکریم آنها بود.

با عجله خود را به سالن پذیرایی رساند که همان لحظه هم درب ها را بستند. همانجا درابتدای  ورودی کمی ایستاد ، اخم ها را در هم کشید.

 چارلز برونینگ مردی که می خواست او را ملاقات کند مشغول گفتگوی دوستانه ای به زبان فرانسوی با مدیر هتل بود. برونینگ و آقای معاون هر دو زمانی در دانشگاه هاروارد دانشجو بودند.

آقای معاون رفت به سمت برونینگ و گفت: " ببخشید که کمی دیر رسیدم"  و همینطور که داشت به ساعت جیبی اش نگاهی می کرد دست داد و ادامه داد : " گر چه  نه خیلی زیاد، چطوری چارلز؟"  و رو به هتل دار گفت: " فرد! پیامم بهت رسید؟ "

_ " بله آقا، امر شما اجرا شد ، برای شما جای دنجی رزرو شده. "

فرد همان لحظه به سرپرست مهمانداران علامت داد و او هم سریع خود را رساند تا آقای معاون و مهمانش را به میز شماره 12 راهنمایی کند.

_" آقای برونینگ! از ملاقات مجدد شما خوشوقتم. امیدوارم که تا در واشنگتن هستید باز هم شما را اینجا ببینیم. همیشه دیدار شما مایه افتخار ماست." 

برونینگ گفت : " فرد! من هم خوشحال شدم"  و به سمت آقای معاون برگشت و گفت خب میتونیم بریم؟

آقای معاون گفت : " بله بریم بشینیم."

مهماندار جلو رفت و آقای معاون در حالی که تا حدودی کنارش راه می رفت او را دنبال کرد، آقای برونینگ هم یکی دو قدم عقب تراز آنها قدم بر می داشت.

وقتی پشت میز نشستند آقای معاون منوی غذا را از دست مهماندار گرفت و گفت : " بیا همین الان دستور غذا رو بدیم که نگاهم به قیافه ی این دو تا مرتیکه ی حرام زاده نیفته و مجبور نشم با هاشون حرف بزنم، حدس میزنم میدونی منظورم کدام دوتاست."

برونینگ به سمت چپ وراست خود رو برگرداند وبه همه ی کسانی که در رستوران نشسته بودند نگاهی انداخت. سری تکان دادو گفت :" بله ، فکر می کنم می دانم . منظورت نماینده های مجلس سنا ست."

آقای معاون گفت: " درست فهمیدی. "

من نمی خوام ککتل بخورم اما تو میتونی...  من خرچنگ دریایی می خورم، نخود فرنگی، سیب زمینی خلال ... تو ککتل میخوری؟ "

_ " نه من هم نمی خورم. هر چی خودتون می خورین برای من هم سفارش بدید."

آقای معاون گفت بسیار خوب و سفارش غذا داد. گارسن هم اطاعت کرد و میز را ترک کرد.

_ " بسیار خب چارلز! خیلی غافلگیرشدم وقتی خبرم کردی."

_ " بله باید حدس می زدم، و راستی می خوام از شما بابت اینکه فورأ نامه ام را پاسخ دادید تشکر کنم. می دانم که چقدر امثال شما پر مشغله هستند ، از این رو برای دسترسی به  شما نامه نوشتم ."

_"خب ، صراحتأ بگم ؛ هیچ فایده ای نداشت که بهانه بیاورم و به بعد موکول کنم. منظورم اینه که از الان  تا هفته آینده یا دو هفته ی بعدش یا هر وقت دیگری می تونستم به همین راحتی که امروز دیدمت ؛  ببینمت. شایدم خیلی راحت تر. از الان نمیدانم که ماه دیگه کجا ممکنه باشم. بیش از یک برنامه، ممکنه با کشتی در راه لندن باشم، و خب البته ممکنه خارج از توانم باشد! شاید در حال آمدن به نیویورک برای درخواست شغلی از تو باشم. حدس می زنم این همان چیزیست که تو بخاطرش خواستی مرا ببینی.

_" آره !مثل گدای  کاسه ی به دست."

_ " اوه ! نه ، من نمیتونم تو را اینطور با حال زار منتظر ببینم . نه تو؛ نه هیچ کس دیگر را، نه حتی برای رییس ."

برونینگ زد زیر خنده.

_" به چی داری می خندی؟! خوب تو که میدونی من چه احساسی نسبت بهش دارم ، خب منظورم خرده روئسا ونوچه ها  بود. خب تو که در این شهر لعنتی شرکت های زیادی داری پس چرا سراغ من اومدی؟  برای چی سراغ  تیم ملی یا دسته برتری های خودت  یا یکی از شریک شرکات نمیری؟ برای مثال این یارو کله گنده که با کت و شلوار آبی و کراوات  راه راه  اون طرف نشسته ؟ "

برونینگ نگاهی به سمت مرد ی با کت شلوار آبی و کراوات راه راه آن طرف خود انداخت، چشمهایش به چشمهای او افتاد و هردو به یکدیگر سری تکان دادند.

 آقای معاون گفت: " او را می شناسی؟  "

_ " بله می شناسم ولی نه به اون معنا که او را تأئید کنم. "

_ " خوب این هم خودش حرفیست. و اینکه متوجه شدم او تو را می شناسد."

_ "به خانه اش رفته ام و فکر میکنم زمانی که پدرم زنده بود اوهم به خانه ی ما آمده بود و طبیعتأ در طول زندگیم در نیویورک همین اطراف دیدمش."

_ " طبیعتأ ! طبعأ ! خوب پس چرا سراغش نمیری؟ "

_ " خیلی راحته. دلم نمی خواهد از او برای هیچ چیزی درخواست و خواهش کنم . من با آدم هایی که اهل سیاست بازی هستند موافق نیستم، بنابراین نمی توانم سراغ او بروم و از او بخواهم که در حق من لطفی نماید. "

_ " خوب از طرفی هم تو از اعضای تیم ما نیستی ،اما این تقاضا را از من داری. متوجه قضیه نمیشم."

_ " اوه، بله  ! جو، خیلی هم خوب میفهمی. اگر مسأله ی ساده ای مثل این را درک نمی کنی  متوجه جایگاه و مقامی که داری  نیستی."

آقای معاون  با بی میلی ، کاملأ از روی بی میلی و در ظاهر، پوزخندی زد و گفت : " بسیار خوب ، می خواستم اذیتت کنم."

 " میدانم ؛ همین توقع را هم داشتم . سزاوار تنبیه هم هستم . من همیشه مخالف افرادی مثل شما بوده ام. حتی سال 1932 هم از طرفداران شما نبودم و این دیگه آخر اعتراف بود، اما واقعیت دارد. گذشته ها گذشته ؛ حالا همه چیز عوض شده،  نشده ؟ "

گارسن با غذا رسید و تا زمانی که غذا را روی میز چید و رفت؛  آنها حرفی نزدند.

_ " داشتی می پرسیدی همه چیز عوض شده یا نه. چرا باید اینطور باشد؟ "

برونینگ گفت : " دلیلش واضح است."

_" کشورم، متعلق به تو هم هست؟ "

_ " دقیقأ ! این کافی نیست؟ "

_ " برای  اون رفیق باشگاه جنجالیت  که نیست! "

_ " تو اینطوری پیگیر قضایا هستی؟ "

آقای معاون گفت : " با اطمینان کامل. من همه ی باشگاه ها ی ملعون این کشور را میشناسم،  برمیگرده به بیست و سه سال پیش ، آن موقع که من فرصت زیادی داشتم تا همه ی آنها را دورادور به طور دقیق بررسی و مطالعه کنم، باید یادت مانده باشد. راستی،  می بینم که ساعت مچی دستت کردی . چه اتفاقی برای این جانور کوچولو افتاده؟ "

برونینگ دست به جیب برد و یک دسته کلید کوچک از جیبش در آورد. حلقه ی کلید را طوری نگهداشت که آقای معاون می توانست آن را ببیند، یک خوک طلایی کوچک از آن دسته کلید آویزان بود. برونینگ گفت : " هنوز این را نگه داشته ام. "

_"آنها به من گفتند که خیلی از شماها  حدود پنج سال پیش اینهارو به جیب زدید،همان موقع که یکی از دوستان مشهورتون دفترش رو در مرکز شهر بست و به اوسینینگ  نقل مکان کرد."

برونینگ گفت : " اوه! احتمالأ ، به طور کلی تعدادی از افراد، باور دارم ، که اگر هم تا الان اینهارو استفاده نکردند ؛ شروع خواهند کرد ! دریغ از یک وفاداری ساده.  جو ، گوشت به من باشه، ما داریم مثل دو تا مرد حرف میزنیم ؛ اینطور نیست ؟ تو از پول بدت میاد؟

فکر می کنی از اینکه عضوی از آنها بوده ای بهر ه ای برده ای ؟

اگر حتی تا حدودی باعث و بانی این مقامی که دارید باشند ، پس فکر میکنم باید  قدردان  آنها باشی . نشان دادی که بی وجدانی . خیلی خوب به آنها ثابت کردی . اگر ازباشگاه  پروسلیان و بقیه ناراحت نیستی ، باید مشاور حقوقی ات را عوض کرده باشی."

_ " گاهی اوقات همسرم آن را به من نسبت می دهد  ."

 برونینگ گفت : آنجا ، می بینی؟ پس حالا درمورد کار چطور ؟

آقای معاون لبخندی زد و گفت : "هیچ راه فراری از آن نیست ، شما یه چیز هایی فهمیدید . بسیار خوب، به چه کاری علاقمندی؟ البته، من هیچ قولی نمی دهم و حتی نمیدانم آیا میتوانم در زمینه ای که به آن علاقمندی کمکی کنم یا نه."

_"این را شانس آوردم . من فقط برای بدست آوردن این فرصت به واشنگتن آمدم  و حدس میزنم میتوانی کمکم کنی." برونینگ ادامه داد و به  آقای معاون گفت که دنبال چه کارو سمتی است  و دلیل آورد که چرا برای این سمت شرایط لازم را دارد .آقای معاون سرتکان داد. برونینگ همه ی نکته ها ی مرتبط را مو به مو ذکر کرد و آقای معاون همچنان در سکوت سرش را به علامت تصدیق تکان می داد و پس از پایان صحبت های برونینگ  به فکر فرو رفت.

بعد به برونینگ گفت که  فکر میکند یک سری مشکلات  ممکن است با شخص مقررداشته باشد  ولی  چراغ سبزنشان داد و گفت می تواند آن را حل کند. شخص مورد نظر زیردست یکی از دوستان آقای معاون بود و او اطمینان داد که می تواند تا حدود زیادی ترتیب قضیه را بدهد.

اینجا بود که برونینگ نیشخندی زد. " ای جان، جو وقتشه به افتخار این قضیه یک نوشیدنی بزنیم. این بهترین خبریست که شنیدم "_ گارسن را صدا زد. آقای معاون هم موافقت کرد و مشروب سفارش داد. برونینگ هم ویسکی سفارش داد.

نوشیدنی ها را آوردند.

برونینگ گفت: "  دیگه هیچ حرفی  در مورد آن سمت نمی خواهم اضافه کنم ،امیدوارم  موفق بشی. اما از این لحاظ که، جو ، تو شایسته ترینی. به افتخار تو می نوشم."

هردو مرد مشغول نوشیدنی ها شدند. آقای معاون جرعه جرعه اما برونینگ نصف نوشیدنی اش را یک نفس رفت بالا. به گیلاس در دستش نگاهی انداخت، " می دانی ، کمی احساس خطر کردم . بقیه ی  آن اجناس، اجناس باشگاه. "

آقای معاون گفت: " بله !"

_ " نمی دانم چرا افرادی مثل تو _ طی هزار سالم آدم نمیشید ، اما  " _ بعد بدون اینکه نگاهی بالا بیندازد، فهمید همه چیز را خراب  کرده_  " اما دقیقأ اشتباه گفتم ، نگفتم؟ "

آقای معاون پاسخ داد : " درست است برونینگ، تو دقیقأ  اشتباه گفتی  . مجبورم که برم."

 او ایستاد ، چرخید و با همه ی وقار آنجا را ترک کرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جان اوهارا : نویسنده آمریکایی  John Henry O'Hara (January 31, 1905 – April 11, 1970) was an American writer.

جو  Joe

جورج واشنگتون اولین رییس جمهور ایالت متحده امریکا Washington was named after George Washington, the first President of the United States.

چارلز برونینگ  Charles Browning

مدیر/ سرپرست کارکنان The maître d'hôtel/ French /:  head waiter

دانشگاه هاروارد یک دانشگاه خصوصی در شهر کمبریج ایالت ماساچوست در ایالات متحدهٔ آمریکا است   Harvard

فرد / با کسره حرف ف ، ر / Fred

اوسینینگ  Ossining /ˈɒsɨnɪŋ/ is a town in Westchester County, New York, United States

 

Story 2 

and

 Story 3

 

 

 

 

You need to be a member of MyEnglishClub to add comments!

Join MyEnglishClub

Email me when people reply –