Poem of the day ...part 6

خط عذار يار كه بگرفت ماه از اوخوش حلقه‌اي است ليك بدر نيست راه از اوابروي دوست گوشه محراب دولت استآنجا بمال چهره و حاجت بخواه از اواي جرعه نوش مجلس جم سينه پاك داركايينه‌اي است جام جهان بين كه آه از اوكردار اهل صومعه‌ام كرد مي پرستاين دود بين كه نامه من شد سياه از اوسلطان غم هر چه تواند بگو بكنمن بُرده‌ام به باده فروشان پناه از اوساقي چراغ مي به ره آفتاب دارگو برفروز مشعله صبحگاه از اوآبي به روزنامه اعمال ما فشانباشد توان سترد حروف گناه از اوحافظ كه ساز مطرب عشاق ساز كردخالي مباد عرصه اين بزمگاه از اوآيا در اين خيال كه دارد گداي شهرروزي بود كه ياد كند پادشاه از اوWho is the volunteer to translate this poem ????I couldn't find any translations for it ...Sonia jan ,would you like to translate it ??? It is your homework ...Hahahaha...Have a nice time all:)

You need to be a member of MyEnglishClub to add comments!

Join MyEnglishClub

Email me when people reply –