Replies

  • بشنو این نی چون شکایت می‌کند
    از جداییها حکایت می‌کند

    کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
    در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

    سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
    تا بگویم شرح درد اشتیاق

    هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش

    من به هر جمعیتی نالان شدم
    جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

    هرکسی از ظن خود شد یار من
    از درون من نَجُست اسرار من ...
    مولانا

    • حافظ:من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست**تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی


      بروید ای حریفان !بکشید یار ما را*به من آورید اخر صنم گریز پا را

      به ترانه های شیرین به بهانه های زرین*بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا را

      و اگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم *همه وعده مکر باشد ،بفریبد او شما را

      دم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون *بزند گره برآب و ببندد او هوا را

      به مبارکی و شادی چو نگار من در آید *بنشین نظاره می کن  تو عجایب خدا را

      چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان*چه رخ چو آفتابش بکشد چراغها را

      برو ای دل سبک رو ،به یمن به دلبر من *برسان سلام و خدمت تو عقیق بی بها را


      "حضرت مولانا"

      have a good time

  • hi friends .

    i hope all of you well be fine .i prepared another poem . maybe i read this poem for 20 times.but i still like to read that again ,i don't know why .

    "حميد مصدق خرداد 1343"

    تو به من خنديدي و نمي دانستي
    من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
    باغبان از پي من تند دويد
    سيب را دست تو ديد
    غضب آلود به من کرد نگاه
    سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
    و تو رفتي و هنوز،
    سالهاست که در گوش من آرام آرام
    خش خش گام تو تکرار کنان مي دهد آزارم
    و من انديشه کنان غرق در اين پندارم
    که چرا باغچه کوچک ما سيب نداشت


    "جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"

    من به تو خنديدم
    چون که مي دانستم
    تو به چه دلهره از باغچه ي همسايه سيب را دزديدي
    پدرم از پي تو تند دويد
    و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
    پدر پير من است
    من به تو خنديدم
    تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
    بغض چشمان تو ليک
    لرزه انداخت به دستان من و
    سيب دندان زده از دست من افتاد به خاک
    دل من گفت: برو
    چون نمي خواست به خاطر بسپارد
    گريه تلخ تو را
    و من رفتم و هنوز
    سالهاست که در ذهن من آرام آرام
    حيرت و بغض تو تکرار کنان
    مي دهد آزارم
    و من انديشه کنان غرق در اين پندارم
    که چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت


    جواب شاعر جوون به اسم جواد نوروزي که  بعد از سالها به اين دو تا شاعر داده

    دخترک خنديد و
    پسرک ماتش برد !
    که به چه دلهره از باغچه ي همسايه، سيب را دزديده
    باغبان از پي او تند دويد
    به خيالش مي خواست،
    حرمت باغچه و دختر کم سالش را
    از پسر پس گيرد !
    غضب آلود به او غيظي کرد !
    اين وسط من بودم،
    سيب دندان زده اي که روي خاک افتادم
    من که پيغمبر عشقي معصوم،
    بين دستان پر از دلهره ي يک عاشق
    و لب و دندان ِ
    تشنه ي کشف و پر از پرسش دختر بودم
    و به خاک افتادم
    چون رسولي ناکام !
    هر دو را بغض ربود...
    دخترک رفت ولي زير لب اين را مي گفت:
    " او يقيناً پي معشوق خودش مي آيد ! "
    پسرک ماند ولي روي لبش زمزمه بود:
    " مطمئناً که پشيمان شده بر مي گردد ! "
    سالهاست که پوسيده ام آرام آرام !
    عشق قرباني مظلوم غرور است هنوز !
    جسم من تجزيه شد ساده ولي ذرّاتم،
    همه انديشه کنان غرق در اين پندارند:
    اين جدايي به خدا رابطه با سيب نداشت

    have a good time my friends.

    • Great.....

      It was interesting .

      Thank you Ahmad.

  • پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من
    چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
    هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
    تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
    بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
    از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
    گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من
    یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
    ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من
    چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست اندیشه‌ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
    بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من
    ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
    ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من

    ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

    • hi mahdi,

      how are you ?i hope you well be fine

      when you for first time write a 4 bits of this poem,i searched all of that poem at google and read it and enjoy of that very much and i want say to you thank you for your nice choice .by the way you know i like this bit of that poem you write it there :

      پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من* یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

      actually when i read  that,i remember this poem of molana :

      چهره زرد مرا بين و مرا هيچ مگو*درد بي‌حد بنگر بهر خدا هيچ مگو
      دل پرخون بنگر چشم چو جيحون بنگر*هر چه بيني بگذر چون و چرا هيچ مگو
      دي خيال تو بيامد به در خانه دل*در بزد گفت بيا در بگشا هيچ مگو
      دست خود را بگزيدم که فغان از غم تو*گفت من آن توام دست مخا هيچ مگو
      تو چو سرناي مني بي‌لب من ناله مکن*تا چو چنگت ننوازم ز نوا هيچ مگو
      گفتم اين جان مرا گرد جهان چند کشي*گفت هر جا که کشم زود بيا هيچ مگو
      گفتم ار هيچ نگويم تو روا مي‌داري*آتشي گردي و گويي که درآ هيچ مگو
      همچو گل خنده زد و گفت درآ تا بيني*همه آتش سمن و برگ و گياه هيچ مگو
      همه آتش گل گويا شد و با ما مي‌گفت*جز ز لطف و کرم دلبر ما هيچ مگو
       have a good time my freinds
  • so my dear friend i have another nice poem for yours but  this time the  poem is from nezami ganjavi and the  last Bit Poetry is from Saadi . if you want we can Discussion about any of bit you say.attention this poem is not complete. i just write a little port of all poem that told nezami :

    در خم این خمر که کبودی خوش است*قصه دل گو که سرودی خوش است

    دور شو از راه زنان حواس  *راه تو دل داند دل را شناس

    پنبه درآکنده چو گل گوش تو*نرگس چشم آبله هوش تو

    نرگس و گل را چه پرستی به باغ*ای ز تو هم نرگس و هم گل به داغ

    دل اگر این مهره آب و گلست*خر هم از اقبال تو صاحبدلست

    زنده به جان خود همه حیوان بود*زنده به دل باش که عمر آن بود

    زنده کدام است بر هوشیار؟؟*انکه بمیرد به سر کوی یار

    you know i just write Six bits of the poem but i can write more then 6 page  about this poem  .

    have a good time my friend.

  • hello again my friends.i have Another Poetry  for yours .this poem is from ms Emily Dickinson   she  is from America and i can not say any thing about that except  she  certainly was a great human:

    I am nobody من كسي نيستم

    Who are you? تو كيستي؟

    If you are nobody like me اگر تو همانند من، كسي نيستي

    Then we are two پس با هم دوكسيم

    Do not tell anybody مبادا به كسي بگويي

    Because they are somebody چرا كه آنان كسي هستند

    and denyed us و ما را تاب نمي آورند

    How boring is – to be – Somebody! چه ملالت بار است كسي بودن

    when you are nobody اگر كسي نباشي

    then you are everybody همه كس هستي

    but i also want say Opinion Dr elahi ghomshei About this he said:One human would like a painting .a painting however That is beautiful Is one effect reagent . Even if it is effect of Shakespeare Eventually Can show a way of beauty .and he also said if humans can be nobody just like mirror then they can show All the beauty that exists in the world.mirror Just because no body can be show every body .you know when we call he name not our name i mean " به نام خداوند بخشنده مهربان " we can do every thing .

    off cours i want to you molavay (مولوی) understood this Subject  in the seventeenth century and he said all of thing i say untill now In a bit of poetry:

    من كسي در ناكسي دريافتم                              پس كسي در ناكسي در باختم


    have a good time .

    خانم امیلی دیکنسون Emily Dickinson شاعر آمریکایی یا دختر مولانا
        Sent to you by yaghin via Google Reader:     خانم امیلی دیکنسون Emily Dickinson شاعر آمریکایی یا دختر مولانا via راه در جهان یکیست...
    • Thank you Ahmad!

      specially that ms Dickinson says the point that had been told by Molavi in seventh century.

      I remeberd this poem:

      خواجه مگو که من منم
      من نه منم، نه من منم
      گر تو توئي و من منم
      من نه منم، نه من منم

      گفت: برو تو شمس دين
      هيچ مگو ز آن و اين
      تا شودت گمان يقين
      من نه منم، نه من منم

    • thank mahgol

      actually when i read this poem i remember a poems of Molana

      یار مرا ،غار مرا،عشق جگر خوار مرا*یار تویی،غار تویی ،خواجه نگهدار مرا

      نوح تویی،روح تویی،فاتح و مفتوح تویی*،سینه مشروح تویی،بر در اسرار مرا

      نور تویی،سور تویی،دولت منصور تویی*مرغ که  طور تویی،خسته به منقار مرا

      .

      .

      .

      you know i think the beauty of our poem is just for our  Rich literature and rich culture too.

      have a good time

This reply was deleted.